رستارستا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

دختر پاییزی ما

عکس های آتلیه ای رستا جان

دختر نازم ، شما  برای اولین بار  20  خرداد 93 رفتین آتلیه ،  البته من و بابایی می خواستیم خیلی زودتر از اینا شما رو ببریم عکاسی ولی به دو دلیل این کار مرتب عقب  می افتاد، اولش اینکه شما توی فصل سرما بدنیا اومدین و همین موضوع عکس گرفتن از شما رو سخت می کرد و دوم اینکه آتلیه ای که خیلی کارش خوب باشه و تخصصی بچه ها باشه پیدا نمی کردیم...ولی وقتی شما 5 ماه و 22-23 روزه بودی بالاخره طلسم شکسته شد و توی یه روز خوب بهاری من و شما و بابایی و عمه فائزه رفتیم یه آتلیه خوب عکس گرفتیم، چون شما قبلش خوب خوابیده بودی اونجا خیلی آروم و خوب بودی، نتیجه کار رو میذارم تو ادامه مطلب که ما همه ازش راضی بودیم...حالا خونه ی ما با...
17 مرداد 1393

رستا و خانواده

عزیز دلم  این روزا هر کسی شما رو یه جور صدا می کنه و یه جور به شما ابراز محبت می کنه ولی بعضیا شما رو با یه اسم خاص صدا می کنن  مثلا: بابا جان غلامرضا  میگه گلبرگ، دخترک مامان جان مرضیه  میگه  گل دختر عمه فرگل گاهی اوقات  میگه عروسک فرنگی بعضی وقتا هم ابراز محبتش خیلی عمیق میشه حرفای بد میزنه عمه الهه میگه رستا جونی خاله افسانه میگه جوجه طلایی خاله نرگس میگه گلاب و گردالو     ...
13 مرداد 1393

عشق همیشگی من

دختر عزیزم من و شما  که  تا حالا  7 ماه و نیمه هستی کلی خاطرات خوب و شیرین با هم داریم. دنیای ما پر از عشق و خنده و بازیه.... و فکر می کنم به خاطر همینه که به من خیلی وابسته هستی، برخاف تصور بقیه که فکر می کنن من اذیت میشم من عاشق این وابستگی هستم چون فکر می کنم وظیفه مادریمو خوب انجام دادم و عشق ما دو طرفس..نمی تونم منکر وقتایی بشم که بهونه می گیری و مامانی رو اذیت می کنی، بعضی وقتا هست که من واقعا از دستت عصبی میشم   ولی بدون این لحظات در برابر ساعاتی که عاشقانه با هم بازی می کنیم خیلی خیلی کوتاهه عشق همیشگی من با تمام بهونه گیریات و غر غر کردنات خیلی خیلی دوست دارم، چون اینا همه جز فرایند رشد توئه، ایناس...
13 مرداد 1393
1